اخبارخاطرات و تجربیات سفر

نیازهای طلایی یک گردشگر!

یادداشت‌های یک راهنما، نیازهای طلایی یک گردشگر!

نامش Tala بود. تلفظش مثل همان “طلا”ی خودمان. گروه از چین آمده بودند ولی بیشترشان تیره مغولی داشتند حتی همان طلا. با همسرش آمده بودند. از همان اول وقتی بارشان را از بازرسی رد کردند پیش من آمدند متوجه شدم که به سختی راه می‌رود. دستش را هم بسته بود.  بازدیدها را از تهران شروع کردیم و جاهایی که بازدید آن طولانی بود مثل کاخ گلستان گاهی می‌دیدم که وسط بازدید می‌نشیند و ادامه نمی‌دهد. راهنمای چینی برایم توضیح داد که طلا مبتلا به نوعی بیماری است که توان حرکتی یک دست و یک پا و بعضی عضلات صورتش را دچار مشکل کرده است و ممکن است گاهی که یارای ادامه ندارد، بنشیند. باید حواسمان به او می‌بود و طوری گروه را مدیریت می‌کردیم تا برای بقیه مسافران هم شرایط سخت نشود.

روز بعد که تهران را به مقصد شیراز ترک می‌کردیم راهنمای چینی زبان از من خواست درخواست صندلی در ردیف جلو برایشان بدهم. همین کار را کردم ولی وقتی کارت پرواز را گرفتیم با این که شرایط را توضیح داده بودم و کانتر پرواز موافقت کرده بود کل گروه را وسط هواپیما چیده بود. تنها کاری که توانستم برایش بکنم درخواست ویلچیر و بالابر بود. که خوشبختانه با من همکاری کردند. سوار که شدیم به قدری فاصله صندلی‌ها کم بود که حتی ما که سالم بودیم و محدودیتی نداشتیم به سختی نشستیم! مشکل همین جا تمام نشد. هیچ کدام از آثار مورد بازدیدمان تسهیلاتی برای کم توانان جسمی نداشتند. غیر از باغ دولت آباد یزد که ویلچیر در اختیارمان گذاشتند. در اصفهان خودمان هم طبق معمول برای بالارفتن از پله‌های مسجد شیخ لطف اله دچار مشکل شدیم. من و همکارانم بارها از مسئولین درخواست کرده‌ایم با توجه به این که بیشتر گردشگران خارجی سالمند هستند و گاهی ممکن است گردشگر کم توان هم داشته باشیم یا کسی دچار سانحه‌ای شده باشد و به طور موقت توان بالارفتن از این پله‌های بلند را نداشته باشد، رمپ چوبی یا فلزی تهیه کنند یا پله‌های کوتاه بین پله‌های اصلی اضافه کنند، اما خب…!

طلا اما آدم غرغرویی نبود با حوصله بود. برایم تعریف کرد که قبل از بیماریش خواننده بوده. یک بار هم در مسیر تبریز به تکاب که زمان اجازه می‌داد برایمان چند قطعه خواند. صدایش واقعاً گیرا بود.

خوش شانسی او و من این بود که بقیه توریست‌ها هوایش را داشتند. بعداً راهنمای چینی برایم تعریف کرد که بیشترشان یکدیگر را می‌شناسند و با هم سفر می‌کنند؛ برای همین همیشه در مواقع ضروری و جاهایی که محدودیت زمان داشتیم داوطلبانه به کمک طلا می‌آمدند. روز آخر در مسیر فرودگاه همسرش از من خواست وقتی صحبتم تمام شد میکروفون را در اختیارش قرار دهم. وقتی اجازه دادم صحبت کند از همه تشکر کرد که مثل پروانه همه جا دورشان چرخیده‌اند. و گفت اگر کمک شما نبود من و طلا هیچ وقت نمی‌توانستیم به ایران سفر کنیم. تمام حرفهایش را با بغض در گلو و اشکی که آخر سرازیر شد، زد.

برای من حضور طلا به عنوان یک گردشگر کم توان جسمی در گروهم باعث ناراحتی نبود. هر کجا می‌توانستم سعی می‌کردم کمک حالشان باشم بیشتر از وظایف یک راهنما. کل گروه هم که دوستش داشتند. شخصیت زیبایی داشت با وجود بیماری انسان ضعیفی نبود و سعی می‌کرد با صبر و تحمل پابه پای گروه همراه شود. ولی حتی اگر من بیشتر از حدی که وظایفم ایجاب می‌کند به یک گردشگر کم توان جسمی در گروهم خدمات بدهم یا دیگر توریستها کمک حال او باشند باز هم نمی‌توان ضعف‌هایی که در جاذبه‌ها و بناها و دیگر بخش‌های صنعت گردشگری کشورمان از قبیل حمل و نقل و اقامت و… وجود دارد ندیده گرفت. به خوبی یادم هست که “سالی”، گردشگر استرالیایی من این نکته را در سرای عامریها به مدیر هتل گوشزد کرد. حرف جالبی زد که به عنوان یک کارشناس گردشگری صد در صد حرفش را تأیید می‌کنم:

“گردشگرانی که به کشور شما می‌آیند اکثرشان بازنشسته‌ها هستند این یعنی شما با سالمندان طرف هستید. از طرفی جوان‌ها معمولاً پولدار نیستند که به هتل‌های گرانقیمت بروند و هتل‌هایی که خدمات ضعیف‌تری هم داشته باشند برایشان قابل قبول است. اما انتظار من به عنوان گردشگری که برای یک هتل پنج ستاره هزینه می‌کند این است که بالارفتن از پله‌ها برایم اینقدر زحمت نداشته باشد. من دوست دارم در هتل سنتی اقامت کنم و حاضر به پرداخت هزینه هتل ۵ ستاره هستم ولی شما نیز شرایطی فراهم کنید که مسافر احساس راحتی کند و با کمال میل هزینه این راحتی را بپردازد.”

همچنان امیدوارم که این پیشنهادها و انتظارات از طرف مسئولین جدی گرفته شود و با فراهم کردن تسهیلات، گردشگران کم توان جسمی را  بتوانیم راضی نگه داریم.

مرضیه فرزانه -راهنمای تور-کارشناس ارشد گردشگری

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا